بچرخ تا بچرخیم!!!!

سوپر کالی فراجیل ایستیک اکسپی آلی دوشس

بچرخ تا بچرخیم!!!!

سوپر کالی فراجیل ایستیک اکسپی آلی دوشس

رزم رستم و هری پاتر


هری پاتر و یل سیستان کنون رزم پاتر و رستم بگوش دگرها شنیدی خوب این هم به روش دیدن هری پاتر رستم را: رستم از یازده نبرد خونین باز می گردد...افراسیابان و سهراب و اکوان دیو و اسفندیار را نگون ساخته است. لیک اکنون بسی الاف است و طفلک بر سر کوچه نشستی و با رخش هی می رود تا دور برگردان و بر می گردد... به رستم می گویند هری پاتر امده و اورا به نبر دعوت کرده...رستم که دلش لک زده برای یک جنگ حسابی،راهی می شود...

میدان نبرد-خارجی-روز هری با قدم های محکم رسید صدای هری را چو رستم شنید پرید رستم از زین رخش خودش هری هم پیاده شد از آذرخش نگه در نگه....دشت خاموش و خف جهانی فرو رفته کلا تو کف همه مات و مبهوت این ماجرا که رستم چه خواهد کند بچه را؟ رستم تک و تنها بود و ایرانیان محل رخش هم به او نگذاشته بودند. عوضش سپاه پاتریان تا دلت بخواهد مملو بود از هوادار و چیرلیدر و خرده ساحر. سپاه دلیران که زاغارت بود ولی تیم پاتر ز هاگوارت بود رون و هرمیون ...چو و شخص مدیر که اسمش فراموش کردم حقیر! رجز خوانی دو پهلوان:


           هری گفت رستم تویی نره غول؟ بیاموزمت فن رزم از اصول شنیده بدم هیکلت خوشگل است نبرد و ستیزه تورا مشکل است ولی رستم آن قد که می دید بود سرش تا کمربند هاگرید بود بدو گفت رستم برو بچه جون برو آمریکا درستون رو بخون سوالی مرا آمده ای پسر ندارد سر دسته جاروت خطر؟ من انم که ایران به دست من است ز چین تا دبی جمله پست من است منم رستم زال دستان منم جوان مرد و شیر دلیران منم گرت من کنم فوت بادت برد دگر لرد ولدمورت یادت رود... هری چون شنید اسم اسمش نبر عجب کرد احساس رعب و خطر چشمانش را تنگ کرد کمی عقب رفت...رستم هم رفت عقب...دشت و دشستان مهیاست تا نبردی خونین را شاهد باشد...هری از سویی گمان می برد رستم از عمال تروریست ولدمورت است....و رستم هم هری را یک آمریکایی می داند که آمده ایران تا بچه ها را اغفال کند...تازه با آمدن او هیچ کس دیگر شاهنامه نمی خرد و همه در کف هری پاترند..پس چه دلیلی بهتر از این برای آغازیدن جنگی یکپارچه خون خین جهان پیش آن دو... تیریپ خسته است هری روی جاروش بنشسته است هری می کند چوب خود را تمیز و چوبش زند هی جرقه یه ریز کمانش بیاورد رستم برون هری هم پنیرو نوتلا و نون خودش را کند تقویت مرد یل مبادا کند ضعف و گردد خجل رستم خود را پهلوان می دید که سرتاسر پهنه ی دنیا در چنگ او بود روزی....ترسی است عظیم از نبرد با جقله بچه ی سرزمین تازه کشف شده ی ایادی استکبار....آیا باید با آنها در افتد...یا برگردد پیش تهمینه ؟ مرز بین عشق و عقل که می گویند این است ها.... دو یل وارد گود میدان شدند جماعت دگر بار حیران شدند همه ناخن رعب خود می جوند مبادا بیابد یکیشان گزند جنگ در می گیرد....زمین و زمان سیاه می شود....رستم هی فن به کار می گیرد...رجز خوانی در نبرد هم ادامه دارد...سپاهیان خموشند و اسب ها شیهه می کشند....داستانی است که بیا و ببین...نویسنده این سطور وقت ندارد که شعر همه ی اینها را بنویسد.....خلاصه عجب جنگی است ها.... و رستم کمان چاره ی کار دید و فورا ز رخشش به پایین پرید رستم تیر را در سوفار کمان بنهاد.... بر اوراست چپ کرد و چپ کرد راست هری زل زده بود به اون عین ماست رستم با خود می گوید چرا این بچه نمی ترسد....نکند این هم پسر ماست و خبر نداریم....اگر ملت اینجا نایستاده بودند از او می خواستم که لباس از تن بیرون کند مبادا یک جاییش نشانی بسته باشند به نماد پوری ما... رستم با خود فکر می کند...در تردید است...اگر اورا بکشد ممکن است یک بار دیگر فرزند کشی تکرار شود و پهلوانی اش زیر سوال برود...و اگر دست از او بکشد هم می گویند ترسیده و هم اینکه تهمینه دهانش را آسفالت خواهد نمودی بس که هی این ور و ان ور توله پس انداختندی... رستم تصمیمش را می گیردو چشم هری نشانه اوست. هری و بلر هر دو در خاک به جهان پاک از این هردو ناپاک به... خلاصه کمان را به آخر کشید به جز چشم پاتر که چیزی ندید... دشت یکپارچه سکوت می شود....خروش از کمان برمیخیزد....و رستم می رود که کار را تمام کند.... چو زه را رها کرد سردار طوس.... هری گفت:"سان‌دیس‌سیریش‌سیم‌س یوس! " دشت ساکت شد. گوی گرد مرگ پاشیدند بر آن عرصه های و هو....رستم در جا خشک شد و آوردندش کنار میدان فردوسی تا سر حوصله نصبش کنند کنار صاحبش. هری در کمال ناباوری سه امتیاز این نبرد را هم گرفت و از گروه خود صعود کرد... و مردمان ایرات و توران و زابلستان و کابلستان همچنان در کف اند. که رستم ان همه رشادت و فن به کار بست.و هری با یک ورد ساده اینچنین یل سیستان را از پای در اورد... به هر حال تورانیان نامه نوشتند و بمب گوگلی ساختند و بهر غرامت خانم جی-کی رولینگ را درخواست کردند. هرچند دو ماه بعد کلا همه چیز یادشان رفت. شنو پند من چلچراغی کنون کمی هم ز تاریخ ایران بخون نگویم هری بد سرشت است و دون ولی رستمم دل داره ای جوون برو کار می کن مگو چیست کار؟ به تاریخ ایران بکن افتخار نه که هی دم از زال و رستم زنی ز جمشید و کوروش گهی دم زنی بکن توشه راه خود افتخار که مردی به علم است و به پشتکار - بعد از تحریر: اعتراف می کنم ما گمان می کردیم هری از بچه های امریکایی است! نگو از جماعت انگلو ساکسون ها بوده...به هر حال جدا از اینکه سگ بردادر شغال است...می دهیم بچه ها یک اعتراف بگیرند ...از شبکه ۴(؟۱) هم پخشش می کنیم که بگوید امریکایی بودم...واللا!




نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ http://acme.blogsky.com

سلام وبلاگت مبارک
اومدی نظر یادت نره
منتظرم

کسب درآمد پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ب.ظ http://www.kasbedaramad.com

سلام خدمت شما همکار گرامی
پیشنهاد ویژه ای برای شما داریم ! با عضویت در سیستم همکاری در فروش محصولات از وبلاگ خود کسب درآمد باور نکردنی داشته باشید ! بدین صورت که پس از عضویت در سایت و عقد قرارداد همکاری پنلی در اختیار شما قرار می گیرد تا توسط آن هر محصول یا محصولات از آرشیو سایت را که دوست دارید تبلیغ نمائید و پس از فروش محصول تا 50% از مبلغ آن محصول را به عنوان پورسانت دریافت نمائید ! این یک رقم باورنکردنی است. بدون زحمت درآمد بالایی کسب نمائید‌.جهت عضویت و یا کسب اطلاعات دقیقتر وارد سایت www.kasbedaramad.com شوید.
با تشکر و سپاس فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد